وطن من افغانستان
وطن من افغانستان
بدون شرح
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, توسط محمد حسن & محسن |

باران :


شهر وجودم تکیه بر غربت شیشه ای پنجره کرد. حس بی آب و غریبم بدنبال پرستویی در قاب عکس دریا دوید.
و دل بی قرارم دلتنگی افق را سهم خود ساخت .
و اینک:
چه می تواند دل بی قرار و سرکشم را آرام سازد جز باران!
و کاش باران از راه رسد و غربت خاک را به گوش غریبانی در غربت رساند
و آن ها بدانند که خاک نیز چون آنان دلتنگ باران است.
و باران از راه رسید بدون آنکه چتری در باران گشوده شود
و غربت فاش گردید و خاک شاد گردید
باز هم باران...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: